محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 16 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

جوجه طلایی

حضوره شیرین آقا مهدی به همراه داداشش در مراسم 22 بهمن

به نام خ دا چند روزی مونده بود به ٢٢ بهمن و مرتب از تلوزیون و رسانه های دیگه حماسه های بوجود اومده در این ایام یاد اوری میشد و من خیلی دلم می خواست بتونیم هممون خونوادگی توی این مراسم شرکت کنیم، از طرف دیگه نگران داداشت علی اکبر بودم که نکنه سرما بخوره، آخه هوا تو اون روزا خیلی سرد شده بود و خیلی مناسب برای بیرون بردن نینیا نبود. از طرف دیگه بابایی هم میگفت که من و علی اکبر نیاییم و فقط تو وبابایی برید راه پیمایی . خلاصه در اخر تصمیم گرفته شد که همگی با هم بریم و انشالله اتفاق خاصی نمیفته و همین طورم شد.پسر گلم این اولین باری بود که شما در راه پیمایی شرکت میکردی و هیچ سابقه ذهنی قبلی از این مراسما نداشتی. بالاخره روز موعود فرا رسید صبح...
19 فروردين 1391

بازیهای کامپیوتری محمد مهدی

به نام خدا چند وقتیه که بد جوری شدی عشق بازی کامپیوتری وهمش دنبال این بازیهایی. یه روز اتفاقی به همراه مامان جون رفتیم ارگ جهان نمای اصفهان،وقتی داشتیم وارد پارکینگ میشدیم روبروی ورودی تبلیغ شهربازیه سرپوشیده ارگ رو دیدم،ولی چون تو بلد نبودی بخونی متوجه نشدی. با این حال بردمت!وقتی وارد شدیم خیلی دوست داشتی و تو پوست خودت نمیگنجیدی! اول خواستی سوار اسب بشی ولی مسئولش گفت مناسب تو نیست، با این حال همین جوری سوارت کردم.بعد سوار ماشین شدیو رفتیم خونه. بعد از چند وفت که رفتیم اصفهان دوباره فتیم اونجا و متوجه شدیم که به شهربازی قسمت بازیهای کامپیوتری هم اضافه شده . خلاصه این بود که ما شدیم مشتری پایه ثابت اونجا! از اون به بعد هر وقت میریم اصف...
16 بهمن 1390

اسب سواری محمد مهدی

به نام خدا سال ٨٩ رفته بودیم گنبدفکر کنم هوا گرم بود.قبلش از بس گفته بودی میخوای اسب سوار شی یادم افتاد که اونجا پیست اسب سواری داره به  همین خاطر به بابای نگار بهار گفتیم اگه امکان داره یه جوری اگه میشه جور کنن که تو سوار اسب بشی! بالاخره ایشون لطف کردن و یه قراری گذاشتن و با عمه اعظم و بابای نگار بهاررفتیم پیست اسب سواری. راستی یادم رفت بگم من سر داداشت علی اکبر باردار بودم آخه خوده منم عاشق اسب و اسب سواریم!خلاصه خستت نکنم دوست آقای واحدی یه اسب قهوه ای خیلی قشنگ برامون آماده کرده بود. بالاخره شماسوار اسب شدی اونم تنهایی. اونجا پر بود از اسبهای خوشگل و قوی هیکل !همه اونا اسبهای سوار کاری بودن. هر هفته اونجا مسابقات اسب سواری برگ...
28 آذر 1390

واکسن علی اکبر

به نام خدا امروز بردمت برای واکسن ٢ ماهگیت. شرمنده با چند روز تأخیر! آخه جند روز هوا بارونیه و میترسیدم ببرمت بیرون. بالاخره دل زدم به دریا و با مامان جون که چند روزیه از اصفهان اومدن پیشمون و محمد مهدی با ماشین بردمت ، آخه خونمون تو طرح زوج و فرده و میترسیدم پلیس گیر بده . با همه این حرفا بردمت!اون روز خیلی گریه کردی و دل من برات کباب شد. وقبی اومدیم از بس گریه کرده بودی خوابت برد. بعد از چند دقیقه بیدار شدی و شروع کردی به گریه. بی امان گریه میکردی هر کاریت میکردم آروم نمیشدی خدایی دیگه کم آورده بودم، میترسیدم مشکلی غیر از درد واکسن داشته باشی و من متوجه نشم! آخرش به قطرت متوسل شدم و اروم آروم گریت کمتر شد! گذاشتمت رو پام قبلشم یه کم ش...
9 آبان 1390

2ماهگیه علی اکبر

به نام خدا علی اکبرم سلام. الان که دارم مینویسم ٢ ماه و ٨ روزه که از تولدت میگذره و من خیلی خیلی خوشحالم! میدونی راستش قبل از تولدت فکر میکردم با اومدنت کارم سخت تر بشه ویکم حول کرده بودم که چه جوری از پس اوضاع بر بیام . میترسیدم بر خلاف داداشت محمد مهدی شلوغ باشی . ولی با اومدنت همه چیز برعکس شد. تو پسر دوست داشتنی هستی که آدم از بودن با تو سیر که هیچ بلکه آدم بهت روز به روز وابسته تر میشه. خیلی دوستت دارم و از خداوند بابت این هدیه قشنگش ممنونم.   امروز ٨ روزه که وارد ٢ ماهگی شدی خیلی بامزه شدی صداهای قشنگی در میاری خنده هات خیلی شیرین و دوست داشتنین، وقتی شیر میخوری نگا های عمیقت آدم دیوانه میکنه! وقتی باهات حرف میز...
9 آبان 1390

شیطنت

                              به نام خدا                                                        جدیدا شیطونتر شدی. وقتی بابایی زنگ میزنه خونه با من کار داره گوشی رو میگیری نمیدی به من میگی : بابایی چیکار داری با مامان بگو من...
1 آبان 1390

عاشقتم پسرم

این سایت یه پسر خیلی خوب به نام محمد مهدیه! اون الان ٤سال و ٢ماه و ٩ روزش. چند وقتیه که خدا بهش یه داداش کوچولو داده و از این بابت خوشحال! اسم داداشش علی اکبر که ٢ ماه  از تولدش میگذره. امیدوارم برای هم برادرای خوبی باشن. محمدم گلم نمیدونم چجوری بگم که چقدر دوستت دارم. امیدوارم بتونم این حسم بهت ثابت کنم. تو برای من و بابایی خیلی عزیزی و خیلی از رفتارات قابل احترامن ! اینارو برای اون روزی مینویسم که خودت تونستی بخونی ! حتما جالب برات پسر! محمد در رسیدگی به داداشش خیلی کمک به مامان میکن! انشالله داداشی زود بزرگ میشه و باهم بازی میکنین! به امید اون روز گل پسر ! عاشقتم . ...
30 مهر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه طلایی می باشد